سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

نقد پایان نامه:‏ «إِیَّاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَةُ»(1)

بررسی مبانی نظری و دامنه تطبیقی قاعده «إِیَّاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَةُ». سید مصطفی رضوی، کارشناسی ارشد رشته علوم حدیث، گرایش تفسیر اثری. دانشکده علوم الحدیث قم. استاد راهنما: دکتر محمد احسانی فر لنگرودی. استاد مشاور: دکتر هادی حجت، بهمن 1388.

این پایان نامه مشتمل بر پیش گفتار و چهار فصل با این عناوین است: پیش گفتار: بیان مسئله، سؤالات تحقیق، ضرورت و اهداف، پیشینه تحقیق، فرضیات تحقیق، مشکلات و موانع تحقیق، روش تحقیق (1-4)

فصل اول، کلیات و تبیین مفاهیم: مفهوم قاعده، مفهوم تفسیر، مفهوم کنایه، تعریض، ضرب المثل «إِیاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یا جَارَةُ»، خاستگاه این ضرب المثل، ضبط عبارت تمثیل، گونه های کاربردی این قاعده، وجه تسمیه قاعده به این ضرب المثل (5- 20)

فصل دوم، مبانی و مستندات این قاعده: مقدمات ورود به بحث(مقدمه اول: اصول و مبانی استنباط قواعد عقلی، مقدمه دوم: روشهای تبیین یک قاعد? تفسیری، مقدمه سوم: شیوه های قرآنی در تخاطب، مقدمه چهارم: اقسام دلالت های عرفی کلام)، مبانی و مستندات قاعده (آیات، احادیث: نزول قرآن بر طبق قاعده «إِیاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یا جَارَةُ»، بعثت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به «ایاک اعنی و اسمعی یا جارة»، تطبیق آیات بر این قاعده در احادیث، بررسی دلالت حدیث)، سیره عقلا (20-56)

فصل سوم، گستره و شروط جریان قاعده: الف - گستره تطیبق قاعده در علوم مختلف (علم حدیث، علم رجال، علم اخلاق، عرفان، علم فقه، اصول فقه، علم تاریخ، کلام وعقاید)، ب – شروط تطبیق این قاعده (مخالفت ظاهر کلام با تاریخ قطعی، مخالفت ظاهر کلام با دلیل عقلی قطعی، مخالفت ظاهر کلام با آیات قرآن، مخالفت ظاهر کلام با اجماع مسلمین) (56-91)

فصل چهارم، پیشینه تاریخی و فهرست آیات قابل تطبیق: پیشینه تاریخی استفاده از این قاعده، فهرست آیات قابل تطبیق بر این قاعده(آیاتی که خطاب آنها به غیر نبی مکرم اسلام (ص) است، آیاتی که خطاب آنها به پیغمبراسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است) (91-120)

نقد پایان نامه

* نویسنده برخی از مصطلحات را تعریف کرده است؛ اما بعد از همه تعاریف، بالاخره نویسنده مشخص نکرده است که مراد خودش از قاعده چیست. این در حالی است که غرض از تعاریف ابتدای پایان نامه این است که نویسنده مبادی تصوری خودش را مشخص کند. یکی از مصطلحاتی را که تعریف کرده، تفسیر است؛ حال آن که پرداختن به تعریف تفسیر هیچ لزومی ندارد.

* نویسنده در تعریف کنایه نوشته است: «در اصطلاح لفظی است که از آن غیر معنای موضوع له اراده شده است با این شرط که اراده معنای اصلی آن به خاطر عدم وجود قرینه مانعه جایز باشد.» حال آن که چنین تعریفی نادرست است؛ زیرا باید تعریف اعرف از معرف باشد و این در حالی است که معنای موضوع له شناخته شده نیست تا بر آن اساس آن گفته شود: کنایه غیر موضوع له است. به علاوه عدم وجود قرینه در کلام غیر فصیح و بلیغ و یا در کلام کسی که قصد اضلال مخاطب دارد، موجه است؛ اما در کلام خدای تعالی که در اوج فصاحت و بلاغت است و قصد اضلال مخاطب را ندارد، هرگز موجه نیست.

* نویسنده نوشته است: « البته در کنایه بسا معنای اصلی نیز اراده شده باشد, اما معنای لازم, حتما مراد خواهد بود. مقصود بودن معنای لازم, شرط کنایه است ولی مقصود بودن معنای اصلی تابع امکان اراده آن است. » اما اثبات این که مراد جدی متکلم بیش از یکی باشد، محل نزاع و بلکه مردود است. برگشت این مطلب به مبحث استعمال لفظ در بیش از یک معناست که موجه نمی نماید.

* نویسنده نوشته است: « در کنایه اراده معنای اصلی جایز و ممکن است »؛ اما این ادعایی است که غیر قابل اثبات و بلکه مردود. صرف این که بتوان علاوه بر یک معنا که مراد متکلم است، معنای دیگری را هم برای کلام در نظر گرفت و آن معنا هم صحیح باشد، اما این دلیلی نیست، بر این که آن معنا هم مراد متکلم است.

* نویسنده نوشته است: « تعریض به این معناست که گوینده به منظور خود تصریح نکند بلکه با گوشه و کنایه سخن گفته, راه فراری از لوازم کلام خود باقی گذارد و در عین حال شنونده نیز منظور اصلی گوینده را درک کند. تعریض در امر خواستگاری و ازدواج به این است که سخن زوج صریح در مطلب نباشد بلکه دو پهلو بوده شبیه خواستگاری باشد نه صریح در آن.»

اگر سخنی دو پهلو باشد و قرینه ای برای تعیین معنا وجود نداشته باشد، به چه دلیل گفته شود که یکی یا هر دو مراد است؟ این اثبات دعا بدون دلیل است که مردود دانسته می شود.

اما اگر قرینه ای وجود داشته باشد که مراد را مشخص کند، حمل آن بر غیر مراد تحریف کلام تلقی می شود. شاید با یک مثال قرآنی بتوان موضوع را بهتر روشن کرد. در قرآن آمده است که یکی از دختران شعیب درباره حضرت موسی خطاب به پدرش گفت: قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ اْلأَمینُ (قصص،26)

ممکن است، گفته شود، این از قبیل کنایه و تعریض است و در آن هم این معنا قصد شده است که او را به خدمت بگیر و هم این معنا که من را به ازدواج او درآور. اما ادعای معنای دوم خلاف ذیل آیه است که آمده است: إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ اْلأَمینُ (قصص،26). این ذیل قرینه ای است بر این که مقصود همان معنای حقیقی است و معنای طلب ازدواج با حضرت موسی اراده نشده است.

* در مثال «ایاک اعنی و اسمعی یا جارة» سه فرض متصور است: یا مراد این است اهل خانه است یا همسایه و یا هر دو. در هر حال، باید به استناد قرینه باشد و گرنه صرف ادعاست و باطل. برای مثال،

اگر مرد خانه خطاب به اهل خانه در حالی که شلوغ می کنند و از خانه همسایه هم هیچ صدایی در نمی آید، می گوید: ساکت باشید، می خواهم استراحت کنم، بی تردید مراد اهل خانه است، نه همسایه.

اگر هم اهل خانه و هم همسایه هر دو شلوغ می کنند، مراد هر دوست.

اما اگر اهل خانه شلوغ نمی کند، بلکه همسایه شلوغ می کند، در اینجا بی تردید مراد همسایه است، نه اهل خانه.

نویسنده اصل قصه ای را که ضرب المثل از آن گرفته شده، چنین نقل کرده است که جوانی  سهل نام، شعری عاشقانه را خطاب به خطاب به خواهر شخصی به نام حارثه خوانده و در پایان آن ضرب المثل را یاد کرده است. آنگاه آن دختر هم منظورش را فهمیده است. نویسنده آن را تعریض نامیده و آن را حامل دو معنا شمرده است. حال آن که  در این مثال، تمام قرائن قائم  است بر این که مراد سهل خواهر حارثه است. این را هم خود سهل می دانست و هم مخاطبش خواهر حارثه؛ بنابراین، این که تعریض حامل دو معناست، مردود است.

* نویسنده با استناد به حدیث «علیکم با التفقه فی دین الله» گفته است که تأسیس قواعد عقلی مورد تأیید شارع است. حال آن که این حدیث هیچ دلالتی ندارد بر این که تأسیس قواعد عقلی مورد تأیید شرع هست یا نه؟ در این حدیث آمده است که بر شماست که در دین تفقه کنید. تفقه در دین به معنای فهم دین است. مگر این که گفته شود، لازمه فهم دین تأسیس قواعد عقلی است. اما ممکن است کسی بگوید: هرگز به تأسیس قواعد عقلی نیاز نیست. دین به روشنی برای مردم بیان شده و فهم آن با همان عقل فطری ممکن است.

* نویسنده با استناد به حدیث « إِنَّمَا عَلَینَا أَنْ نُلْقِی إِلَیکُمُ‏ الْأُصُولَ وَ عَلَیکُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا » نیز خواسته است، جواز تأسیس قواعد عقلی را ثابت کند؛ حال آن که این روایت نیز بر جواز تأسیس قاعده عقلی برای فهم دین دلالت ندارد. اساساً اگر مراد از «اصول» در این روایت همان قواعد عقلی باشد، باید گفت که این روایت تأسیس این قواعد را از سوی ائمه دانسته و تطبیق آن را بر موارد، برای دیگران تجویز کرده است.

* نویسنده نوشته است: « قرآن در خطاب به بندگان یک اسلوب محاوره ای خاص جعل نکرده بلکه با همین شیوه محاوه ای معروف و مشهور بین عقلا استفاده نموده است.» حال آن که سخن دقیق تر آن است که گفته شود، خداوند به تعبیر قرآن به لسان قوم سخن گفته است: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ (ابراهیم، 4)

جهت آن این است که شیوه سخن گفتن عقلاء یکسان نیست و از زبانی به زبان دیگر و از زمانی به زمان دیگر و بسا از قومی به قوم دیگر تفاوت دارد. خداوند به زبان معیار عرب عصر نزول سخن گفته است.

البته انکار نمی شود که میان زبان ها قواعد مشترکی هست؛ اما تفاوت هایی هم هست که اقتضا می کند، با توجه به این تفاوت ها زبان هر قومی را در عصر خودش شناخت. اساساً امکان این که متکلمی به یک زبان خطاب به همه مردم در همه اعصار سخن بگوید، وجود ندارد. نه زبان واحدی در میان همه مردم جهان رایج است و نه زبان شکل ثابتی دارد و در همه اعصار از تطور مصون می ماند.

* نویسنده در تعریف منطوق آورده است: « منطوق است یعنی چیزی که الفاظ کلام با دلالت مطابقیه بر آن دلالت می کند.» و آنگاه دلالت های اقتضا و تنبیه را از دلالت منطوق خارج شمرده و جزو دلالت سیاق به شمار آورده است. حال سخن این است که آن گونه که از این تعریف و خارج کردن دلالت های اقتضا و تنبیه دانسته می شود، منطوق لزوماً با مراد متکلم منطبق نیست و آن وقتی است که مراد معنای تضمنی یا التزامی کلام مراد باشد. البته معنای التزامی عرفی؛ نه معنای التزامی عقلی. اما این تقسیم معیوب و ابتر است. چون غرض از تکلم القای مراد است و لذا باید تعریف دلالت ها بر همین اساس سامان می گرفت.

اگر کسی بگوید، من خانه ام خراب شد و منظور سقف خانه اش باشد (دلالت تضمنی)، دلالت منطوقی نیست؛ بلکه دلالت سیاقی است.

نیز اگر کسی بگوید، من خانه ام خراب شد و منظور فاسد شدن اهل خانه باشد (دلالت التزامی)، باز دلالت منطوقی نیست؛ بلکه دلالت سیاقی است.

تنها اگر بگوید، من خانه ام خراب شد و تمام خانه اش خراب شده باشد، دلالت منطوقی است.

* نویسنده روایتی را آورده است، به این قرار: حدثنی أبی عن عمرو [عمران‏] بن سعید الراشدی عن ابن مسکان عن أبی عبد الله ع قال لما أسری برسول الله ص إلى السماء فأوحى الله إلیه فی علی ص ما أوحى ما یشاء من شرفه و عظمه عند الله ورد إلى البیت المعمور و جمع له النبیین فصلوا خلفه عرض فی نفس رسول الله ص من عظم ما أوحی إلیه فی علی ع فأنزل الله « فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیکَ فَسْئَلِ الَّذِینَ یقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ» یعنی الأنبیاء فقد أنزلنا علیهم فی کتبهم من فضله ما أنزلنا فی کتابک لَقَدْ جاءَکَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِینَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخاسِرِینَ فقال الصادق (علیه السلام) فو الله ما شک و ما سأل.

امام صادق (علیه السلام)فرمودند: وقتی رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) به معراج رفت خداوند تبارک و تعالی اوصافی در مورد علی (علیه السلام)به او وحی کرد که از عظمت آنها چیزی بر قلب پیامبر عارض شد. در اینجا بود که این آیه نازل گردید _ نه به خاطر اینکه پیامبر در شریعت خود شک داشت_ و به خدا قسم پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) نه شک داشت و نه پرسید.

این در حالی است که این روایت مخالف آیه است. آیه هرگز از عالم معراج سخن نگفته است. مراد از «الَّذینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ » اهل کتاب زمان پیامبر اسلام(ص) به خصوص یهودیان مدینه است؛ چنان که در جای دیگر آمده است: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلاَّ رِجالاً نُوحی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (نحل،43) یا در جای دیگر آمده است: وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلاَّ رِجالاً نُوحی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ * وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ وَ ما کانُوا خالِدینَ (انبیاء، 7-8)

نیز آمده است: الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَریقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ * الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرینَ (بقره، 146-147)

نظیر آیه مورد بحث آیه ذیل است: وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ (زخرف،45). در قرآن همان معنایی اراده شده است که معهود عرب عصر نزول بوده است. به هیچ عرب عصر نزول از آیه چنین نمی فهمیدند که به پیامبر گفته شده است، از خود پیامبران گذشته سئوال کند.

در سیاق آیه هم قرینه وجود دارد که نشان می دهد، مشرکان مکه در شک بودند؛ چنان که در ادامه آمده است: قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی شَکٍّ مِنْ دینی فَلا أَعْبُدُ الَّذینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذی یَتَوَفَّاکُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ (104)

* نویسنده به عنوان موارد مشمول قاعده، آیاتی را آورده است که خطاب به پیامبر است و شامل خود پیامبر هم می شود؛ حال آن که به نظر می رسد، حاشیه رویی در بحث وجود دارد. چنان می نماید که غرض از طرح قاعده چنان که خود نویسنده در آغاز مقدمه از آن سخن گفته، این است که بگوید: آیاتی که در خطاب به پیامبر اسلام(ص) است و طی آن پیامبر سرزنش شده یا معصیت یا نقص و عیبی به او نسبت داده شده است، ناظر به او نیست؛ بلکه ناظر به غیر اوست.

اما طی این مثال ها گاهی آیاتی آورده شده است که احتمال که پیامبر(ص) را هم شامل شود، هست و بلکه ظهور در آن دارد.

* نیز نویسنده مواری از آیات را که ناظر به شخص پیامبر است، آورده و مراد غیر پیامبر دانسته است؛ حال آن که این خلاف صریح و سیاق آیه است؛ نظیر: « وَ فِی رِوَایةٍ أُخْرَى عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَعْنَاهُ مَا عَاتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ عَلَى نَبِیهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَهُوَ یعْنِی بِهِ مَا قَدْ مَضَى فِی الْقرآن مِثْلُ قَوْلِهِ وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیهِمْ شَیئاً قَلِیلًا عَنَى بِذَلِکَ غَیرَه».(کافی، ج2، ص631)

این که مراد آیه دیگران باشد، خلاف صریح آیه و سیاق آن است و آن را با موارد قبل که سیاق دلالت داشت، مراد غیر رسول خدا بودند، تفاوت دارد. سیاق آیه چنین است: وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلیلاً (73) وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلیلاً (74) إِذاً َلأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصیراً (75) وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ اْلأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْها وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلاَّ قَلیلاً (76)

تردیدی نیست که در اینجا فقط رسول خدا مراد است و عبارات « أَوْحَیْنا إِلَیْکَ » و « ثَبَّتْناکَ » و « لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلاَّ قَلیلاً » هرگز قابل تأویل به مشرکان مکه یا غیر آنان نیست.

* نویسنده روایتی منسوب به امام رضا را که شخصی ناصبی به نام علی بن جهم از او نقل کرده، آورده است. طی این روایت که اصلش هم خیلی طولانی است، تمام سرزنش ها و عیوبی که ناظر به پیامبر اسلام(ص) آمده، مراد امت پیامبر اسلام(ص) دانسته شده است. در این روایت چنین آیاتی از قبیل ایاک اعنی و اسمعی یا جارة شمرده شده است؛ حال آن ک سند این روایت مشکل دارد و محمد بن جهم از ناصبی ها به شمار رفته است. البته محک اصلی روایت متن قرآن است که با صریح آیات قرآن هم مخالفت دارد.

* یکی از آن آیات آیه « لئن أشرکت لیحبطن عملک ولتکونن من الخاسرین » است. حال آن که در اینجا هیچ قرینه ای وجود ندارد که خود پیامبر(ص) از آیه خارج باشد. در آیه نیز از مشرک بودن کسی خبر داده نشده است، تا ایراد بر پیامبر باشد. سیاق آیه چنین است: وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ (65) بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرینَ (66)

* آیه دیگر « ولولا ان ثبتناک لقد کدت ترکن إلیهم شیئا قلیلا » است؛ حال آن که در سیاق این آیه نیز هیچ قرینه ای وجود ندارد که آن را به غیر پیامبر منصرف کند: وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلیلاً (73) وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلیلاً (74) إِذاً َلأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصیراً (75) وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ اْلأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْها وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلاَّ قَلیلاً (76) سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْویلاً (77) أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً (78) وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً (79) وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصیراً (80) وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً (81)

تمام آیات ناظر به پیامبر است. به علاوه در آیه هیچ نقصی برای پیامبر ثابت نشده است تا نیاز باشد با تحمیل آن قاعده به رفع آن بپردازیم.

* دیگر آیه عبارت است از: « لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى‏ فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً ». حال آن که در سیاق این آیه قرائنی وجود دارد که نشان می دهد، آیه خطاب به مشرکان مکه است. نزدیک ترین قرینه آن آیه بعدی اش است: ذلِکَ مِمَّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً (39) أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظیماً (40)

ابتدا در آیه از شریک قرار دادن برای خدا نفی شده و این در حالی است که پیامبر(ص) شریکی را برای خدا قرار نداده بود و این مشرکان مکه بودند که فرشتگان را دختر و شریک خدا قرار داده بودند و سپس در آیه بعد مشرکان را مورد سرزنش قرار می دهد که چطور در عین حالی که شما دختر را بد می شمارید، فرشتگان دختر خدا می پندارید و شرک خدا قرار می دهید. علاوه بر آن در آیات قبل میان خطاب به پیامبر اسلام و مشرکان مکه چندبار رفت و برگشت شده است؛ اما واقع امر آن است که تمام این آیات به خود مشرکان مکه منصرف است: انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضیلاً (21) لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً (22) وَ قَضى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریماً (23) وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانی صَغیراً (24) رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صالِحینَ فَإِنَّهُ کانَ لِْلأَوَّابینَ غَفُوراً (25) وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذیراً (26) إِنَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطینِ وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً (27) وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَیْسُوراً (28) وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (29) إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبیراً بَصیراً (30) وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبیراً (31) وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبیلاً (32) وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً (33) وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ إِلاَّ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً (34) وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقیمِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً (35) وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (36) وَ لا تَمْشِ فِی اْلأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً (37) کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً (38) ذلِکَ مِمَّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً (39) أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظیماً (40)